طلایه دار

مانع

در زمان های قدیم،پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده ی پر رفت و آمدی قرار داد تا عکس العمل های مردم را ببیند و خودش نیز در پشت درختی مخفی شد.بیشتر مردم از کنار آن تخته سنگ بزرگ،بی تفاوت عبور می کردند،برخی نیز غر و لند می کردند و از بی نظمی شهر شکایت می کردند و از پادشاه و اطرافیانش که به فکر مردم نیستند،انتقاد می کردند ولی با همه اینها هیچ کس برای برداشتن آن تخته سنگ اقدامی نمی کرد.

نزدیک غروب یک پیرمرد روستایی که بار میوه و سبزیجات داشت،به سنگ که رسید بارهای خود را زمین گذاشت و با زحمت زیاد تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را به کنار جاده برد تا راه مردم باز شود.پس از آن که برای برداشتن بارهای خود برگشت،کیسه ای را دید که در زیر تخته سنگ قرار داده شده بود.

کیسه را باز کرد داخل آن پر از سکه های طلا به همراه یک یادداشت بود.پادشاه در آن یادداشت نوشته بود(هر سد و مانعی می تواند یک شانس بزرگ برای تغییر زندگی انسان باشد)

منبع:دو هفته نامه موفقیت

افسانه های محلی جهان

یک شنبه 11 تير 1391برچسب:تخته سنگ,امتحان پادشاه, :: 14:28 :: نويسنده : قطره از دریا

فرایند مهم تر از نتیجه!

شیوانا با یکی از شاگردانش از دهکده ای می گذشت.یکی از بزرگان ده او را شناخت و از او خواست تا مشکل انتخاب آسیابان را برایشان حل کند.شیوانا قبول کرد و به خانه ان بزرگ رفت.دید جمع زیادی از اهالی نشسته اند و نمی دانند از بین دو نفر کدامیک برای اداره آسیاب بزرگ دهکده مناسب ترند.هر دو با تجربه و کاردان بودند و سابقه خوبی نزد اهالی داشتند.شیوانا کمی فکر کرد و گفت:(از شما می خواهم کاری انجام دهید هر کدام موفق شدید لیاقت اداره آسیاب را دارد.باید تا فردا ظهر راهی پیدا کنید که در دیگی که کف ندارد،روی اجاقی که آتش ندارد،آشی بپزید که همه اهل ده را سیر کند.)

نفر اول با حیرت به شیوانا خیره شد و گفت:(این دیگر چه کار غیر ممکنی است که از ما می خواهید؟دیگی که کف آن سوراخ است مگر آش در خودش نگه می دارد و اجاقی که سرد است مگر چیزی می پزد؟از همین الان بدون اینکه زحمتی بی فایده بکشم اعلام می کنم که این کار غیر ممکن است و خلاص!)

نفر دوم بدون اینکه اعتراض کند از جا برخاست و شروع به امتحان و آزمایش روش های مختلف رسیدن به جواب کرد.او تا ظهر روز بعد شیوه های مختلف را با استفاده از شکل های مختلف امتحان کرد و در تک تک آنها شکست خورد.ظهر روز بعد هر دو نفر مقابل شیوانا نشستند و منتظر ماندند تا او نظرش را اعلام کند.نفر اول با خنده گفت:این دوست ما بی جهت این همه زحمت کشید از همان اول معلوم بود که این کار شدنی نیست.این همه راه امتحان کرد و آخر سر به همان جواب و نتیجه ای رسید که من لحظه ی اول رسیده بودم پس لایق ترین فرد برای اداره آسیاب من هستم!

شیوانا با تبسم گفت:فردا ممکن است به هزار و یک دلیل آسیاب ده از کار بیفتد.یک آسیابان باید مهارت یافتن راه حل های مناسب حتی راه هایی که به فکر هیچ کس نمی رسد را داشته باشد.این مسابقه از اول هم جوابی نداشت چرا که جوابش در خود مسیر یافتن جواب پنهان شده بود.نفر دوم به خاطر ذهن باز و تلاش خستگی نا پذیر و جرأت و جسارت عمل کردن بسیار مناسب تر برای هر کاری در این دهکده است.نفر اول باید مدت ها نزد نفر دوم کار کند تا بتواند مانند او جست و جوی راه حل را در وجود خودش تقویت کند

منبع:دو هفته نامه موفقیت

دو شنبه 5 تير 1391برچسب:شیوانا,امتحان,آسیابان, :: 17:33 :: نويسنده : قطره از دریا

روزی کوهنوردی می خواست از کوه بلندی بالا برود.او پس از سالها آماده سازی،ماجراجویی خود را آغاز کرد.ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خودش می خواست تصمیم گرفت تک وتنها از کوه بالا برود.

شب،بلندی های کوه را تماما در بر گرفته بود و مرد هیچ را نمی دید.همه چیز سیاه بود. اصلا دید نداشت.همان طور که از کوه بالا می رفت،چند قدم مانده به قله پایش لیز خوردو از کوه پرت شد.همچنان که سقوط می کرد،همه رویدادهای خوب و بد زندگیش را به یاد آورد و در همان لحظه ای که فکر می کرد چقدر مرگ به او نزدیک شده است ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد،بدنش میان آسمان و زمین معلق شده بود.

در آن لحظه چاره ای جز آن که فریاد بکشد(خدایا کمکم کن)برایش باقی نمانده بود. ناگهان صدایی پر طنین از آسمان شنیده شد که جواب داد:

از من چه می خواهی؟

مرد:خدایا نجاتم بده

-واقعا باور داری که می توانم نجاتت بدهم

-البته که باور دارم.

-اگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته شده را پاره کن.

یک لحظه سکوت بر قرار شد.....و مرد تصمیم گرفت که با تمام نیرو به طناب بچسبد.روز بعد گروه نجات یک کوهنورد یخ زده را پیدا کردند که بدنش از یک طناب آویزان بود و با دستهایش طناب را محکم گرفته بود.او فقط چند سانتیمتر از زمین فاصله داشت.

وقتی خداوند شما را به لبه پرتگاهی هدایت کرد،کاملا به او اعتماد کنید چون یکی از این دو اتفاق خواهد افتاد:اگر بیفتید او شما را می گیرد،یا اینکه یادتان می دهد چگونه پرواز کنید.

منبع:بهشت یا جهنم انتخاب با شماست

مسعود لعلی

جمعه 2 تير 1391برچسب:کوهنورد,کوه,طناب,اعتماد به خدا, :: 9:57 :: نويسنده : قطره از دریا

روزی یک کشتی در دریا اسیر طوفان شد،از تمامی مسافران فقط دو نفر ماندند که به سختی خود را به جزیره ای رساندند.یکی از آنها فردی با ایمان و دیگری بی ایمان بود.یک روز بعد از دعاهای زیاد-توسط فرد با ایمان-از کنار دریا به طرف کلبه آمدند،ناگهان دیدند کلبه شان آتش گرفته.مرد بی ایمان گفت:لعنت به این شانس که اینها همه نتیجه دعاهای توست!

مرد با ایمان گفت:حتما این هم حکمتی دارد نباید نگران باشیم زیرا خداوند ما را می نگرد!فردای آن روز یک کشتی آمد و آنها را نجات داد.نا خدای کشتی گفت:دیروز ما دود را دیدیم و فکر کردیم حتما به کمک احتیاج دارید و به طرف جزیره آمدیم.

نکته:گاه گذشت زمان ثابت خواهد کرد آنچه را (امروز) فاجعه و مصیبت می نامیم لطف و عنایت الهی بوده است

خدا گر ز حکمت ببندد در ی

ز رحمت گشاید در دیگری

منبع:مشکلات را شکلات کنید

مسعود لعلی

دو شنبه 28 خرداد 1391برچسب:حکمت خداوند,رحمت,ایمان, :: 23:57 :: نويسنده : قطره از دریا

در روزگاران قدیم،پادشاه مقتدری که در چهار دیواری قصر خود،غرق در ناز و نعمت بود،روزی تصمیم گرفت از قصر خارج شود و در قلمرو سلطنت خود سیاحتی کند.

در اولین توقف گاه ،زاهدی را دید.پادشاه با لحنی تحکم آمیز گفت:ای زاهد بهشت و جهنم را به من بشناسان.

زاهد سر بالا کرد و به پادشاه نگاهی انداخت و با بی حوصلگی گفت:با آدمی مانند تو نمیتوانم در باره ی بهشت و جهنم حرفی بزنم.تو یک انسان بی ارزش هستی .تعلیمات من ،فقط به درد انسانهای پاک و مقدس می خورد.پادشاه از این که زاهدی فقیر،جرات کرده بود با چنین لحنی با او صحبت کند،غضبناک شد .بنا بر این شمشیرش را از غلاف بیرون کشید تا سر زاهد را از تن جدا کند. زاهد سر بلند کرد و با خویشتن داری گفت:جهنم همین است. پادشاه متوجه شد که آن زاهد دلیر،زندگی خود را به خطر انداخته است تا در باره ی جهنم ،درسی به او دهد بنابر این با قدر شناسی و فرو تنی تمام،شمشیر را غلاف کرد و به نشانه ی احترام ،در برابر زاهد تعظیم نمود.زاهد به نرمی گفت:این بهشت است.

بر گرفته از کتاب پل های بهشت از جاناتان رابینسون

 

یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:زاهد و پادشاه,بهشت و جهنم, :: 16:28 :: نويسنده : قطره از دریا

سال ها پیش در آمریکا کارگر کم سوادی در انبار کالایی کار می کرد.او موظف بود تعداد کالای داخل هر گونی را شمارش کرده و در صورت صحیح بودن تعداد آنها روی گونی بنویسد:(all correct)

 چون این کارگر کم سواد بود و طرز نوشتن این کلمه را بلد نبود با استفاده از صدای اول کلمات علامتی روی گونی ها می گذاشت،به این صورت که به جای (All) از (O)و به جای (Correct) از (k) استفاده می کرد.یعنی به جای (All correct)مخفف آن را اما به صورت اشتباه می نوشت:(Ok)

استفاده از کلمه ی Ok به تدریج همه گیر شد و امروز مردم سراسر دنیا این اصطلاح را به خوبی می شناسد و به کار می برند.

همه ما به اندازه ی خود میتوانیم منشاء نوآوری و تغییرات مثبت در زندگی خود باشیم،به شرط آنکه بخواهیم.اگر کارگر ساده کم سواد بتواند یک اصطلاح را در دنیا شایع کند،من و شما هم می توانیم بر دنیای اطراف خود تاثیرگذار باشیم.  ?OK

منبع:بهشت یا جهنم انتخاب با شماست

مسعود لعلی

چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:داستان اموزنده و پندآموز, :: 19:51 :: نويسنده : قطره از دریا

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد

درباره وبلاگ

سلام و خیرمقدم به شما روز،ساعت،دقیقه و ثانیه هاتون آسمانی و طلایی.به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم با مطالب وبلاگم این لحظاتی رو که مهمان من هستید بتوانم با جرعه ای انرژی مثبت و آرامش از نگاه های مهربانتان پذیرایی کنم با احترام
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 32
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 557
بازدید ماه : 740
بازدید کل : 209308
تعداد مطالب : 188
تعداد نظرات : 54
تعداد آنلاین : 1

مرجع کد اهنگ


کد متحرک کردن عنوان وب